در غبار عشق( اشعار و متن های ادبی من ) | ||
ترحم سکه های صد تومانی و دویست تومانی باقی مانده از خرید روزنامه در جیبم جرینگ جرینگ می کرد ، چشمم به جوان معلولی افتاد که دستگاه اندازه گیری وزن در جلوش بود ، حس ترحمم گل کرد و تصمیم گرفتم با یک تیر دو نشان بزنم ، هم بعد از مدتها وزنم را بدانم و هم به جوان معلول کمکی کرده باشم ! خودم را وزن کردم و دست در جیبم کردم و تمام محتوای آن را که چهارصد تومان می شد به طرف جوان گرفتم ، جوان معلول با خشمی باور نکردنی دستم را پس زد و هرپنج انگشت دستش را به نشانه ی پانصد تومان به طرفم گرفت ، خدا به من رحم کرد که در لای تقویم جیبی ام یک اسکناس پانصد تومانی بود وگرنه معلوم نبود بخاطر ترحم بی جایم گرفتار چه بلایی می شدم ...!
[ چهارشنبه 94/5/7 ] [ 12:47 صبح ] [ حسین میرزابیگی ]
[ نظرات () ]
|
||
[قالب وبلاگ : سیب تم] [Weblog Themes By : SibTheme.com] |